مجلس میهمانی بود....
پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود.....
اما وقتی بلند شد،عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد......
و چون دسته ی عصا بر زمین بود،تعادل کامل نداشت.....
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده،دیگر حواس خویش را از دست داده
و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده....
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود
به وی گفت:پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟؟!!
پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:زیرا انتهایش خاکی است،میخواهم فرش خانه تان خاکی نشود.....
×××××××××××××××
مواظب قضاوت هایمان باشیم
امان از این قضاوتهای عجولانه
درسته
بسیار زیباست.
اگه دوست داشتی به من سر بزن
ممنون.چرا که نه حتما
سلام ابجی
اینم پاسخ قضاوت های عجولانه
سلام خواهر مهربونم
بله حق باشماست
الا یا ایّها المَهدى مدامَ الوَصل ناوِلها
که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید بر دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بىبهره از مهرت حقیقت را کجا یابد
حق از آئینه رویت تجلى کرد بر دلها
به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان را
ز تقوى داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
به حق سجاده تزیین کن مهل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هائل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
اگر دانستمى کویت به سر مىآمدم سویت
خوشا گر بودمى آگه ز راه و رسم منزلها
چو بینى حجت حق را به پایش جانفشان اى فیض
«مَتى ما تَلقِ مَن تَهوى، دَعِ الدُّنیا وَ أهمِلها
ممنون خیلی خوب بود